تازه فهمیدم سختترین قسمت کار یک نویسنده، حذف کردن متنی است که با خون دل نوشته. اما ماجرا چیه؟ بعد از مدتها بالاخره طلسم ایبوک جدید نوین شکست و نوشتنش تمام شد. اما بعد از بازبینی قرار شد یک فصلش بطور کامل حذف شود؛ نه اینکه محتوایش بد باشد! (اصلاً مگر نوین محتوای بد هم […]
یادش بخیر… روزهایی بود که من در خانه مینشستم و برای دیگران مطلب مینوشتم. این زندگی سابق من شیرینیها و دردسرهای خاص خودش را داشت. یک سبک از زندگی که خیلیها آن را دوست دارند. اگر شما هم جزو این آدمها هستید، پس همایش فریلند را از دست ندهید. جای ما را هم خالی کنید.
نه آغازی دارد و نه پایانی… حرکت جاودانۀ ذهن است. دوگانگی جهان است، در مسیر یگانگی و هماهنگی. اتحاد میان خرد و عمل است و میان فهم و دلسوزی. چرخه بیپایان جهان است، از تولد به مرگ و از مرگ به تولد. گره بیپایان، سمبلی بودائی است از حرکت، از بودن و از زندگی. سمبلی […]
از اول تا آخر دوران دانشگاهم، فقط یک چیز بود که حاضر بودم هر دوشنبه ساعت 8 صبح، از خوابم بزنم و بعد از طی کردن دو کیلومتر سربالایی مسخره، به آن برسم؛ و آن چیزی نبود جز کلاسهای ادبیات استاد قاسمی. روش استاد این شکلی بود که هر جلسه 40 دقیقۀ اول کلاس مال […]
بی مسئولیتی کار سختی نیست. خودمان را می زنیم به کوچه علی چپ. احساس ناتوانی می کنیم. جوری رفتار می کنیم انگار در حال تلاش هستیم. ادای دانستن در میاوریم. تظاهر می کنیم. حتی به خودمان دروغ می گوییم. وقتی هم که نتیجه شکست شد… میگوییم تقصیر ما نبود. ما تمام تلاشمان را کردیم. ما […]